تابستان، با گرمای دلپذیر و میوههای رنگارنگ شیرینش، خود را به تقویم سال 1335 رسانده بود. محلات، شهر سرسبز و خوش آب و هوای استان مرکزی، در عصر آفتابی روز هفتم شهریورماه آن سال آرمیده بود. مردم، با لباسهای معطر و مرتب، به عیددیدنی هم میرفتند که عید قربان بود و حاجیان مشغول تقسیم نذورات و قربانیهایشان. درست در همین روز بود که او متولد شد. اسماعیل، پدر نوزاد، نام او را به یمن عید قربان، خلیلالله گذاشت.
خلیلالله، پسری باهوش و زرنگ بود. به درس خواندن علاقه زیادی داشت و اقوام، آینده روشنی برایش میدیدند. تا سال سوم راهنمایی در مدرسه محلات درس خواند.
به نوجوانی که رسید، به نماز و مسجد علاقه بسیاری پیدا کرد. در نماز جماعت شرکت میکرد و همان جا بود که حال و هوای انقلاب به او رسید و وارد جمع مبارزین شد. حین مبارزه، تحصیلش را هم ادامه داد. خدمت به مردم را دوست داشت و به همین خاطر، در قم ادامه تحصیل داد و در رشته بهیاری، دیپلم گرفت.
ایام انقلاب بود و خلیلالله دست از مبارزه بر نمیداشت. در جریان یکی از تظاهرات، ژاندارمها او را گرفته و زده بودند. با سر و صورت خونی که به خانه آمد، دل مادرش از جا کنده شد. نصیحتش میکرد که دل به درسش بدهد و دست از مبارزه بردارد، اما حرف خلیل یک چیز بود: «باید از میهن دفاع کرد».
درسش که تمام شد، در بیمارستان لبافینژاد قم استخدام شد. بعد از 20 روز آمد و به مادرش گفت: نیت کرده به جبهه برود. مادرش نگران کار و زندگیاش بود، اما خلیلالله، تصمیم خودش را گرفته بود. سه روز مانده به ماه مبارک رمضان، آمد و به مادرش خبر داد روز اول ماه مبارک، اعزام خواهد شد. مادر سحر آن شب، به خیال این که او مسافر است و روزه نخواهد گرفت، بیدارش نکرد. خلیلالله خیلی ناراحت شد. بیسحری روزه گرفت، تا عصر در شهر ماند و بعد، از خانواده خداحافظی کرد و راهی میدان نبرد شد، با زبان روزه، درست بیست روز بعد، در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان، در یکی از عملیاتهای پدافندی در جزیرهمجنون، خلیلالله به آرزویش رسید و راهش را به پایان رساند تا به معبود خودش بپیوندد. محسن، برادر دیگرش هم مسیر او را ادامه داد و در اسفند ماه 1365در جزیرهمجنون به شهادت رسید. تا مادرش، دو شهید را به اسلام تقدیم کرده باشد. گلزار شهدای شهر محلات میزبان دو برادر شهید است.